فدکی ها

اسلام در شبه جزیره عربستان در میان مردمی ک در نادانی وجهالت ب سر میبردند ظهور کرد

عربستان شبه جزیره بزرگی است که در جنوب غربی آسیا قرار دارد. مساحت آن سه میلیون کیلومتر مربع است، یعنی تقریباً دو برابر مساحت ایران و 6 برابر فرانسه می باشد.

جزیرة العرب سرزمین خشکی است که از سه سوی در حصار آب قرار گرفته است.

از غرب؛ دریای سرخ که حد فاصل جزیرة العرب و قاره آفریقاست.

از جنوب؛ اقیانوس هند و آب های آزاد.

از شرق؛ دریای عمان و خلیج فارس که جزیرةالعرب را از ایران جدا می سازد.

از شمال با کویت و عراق و شامات (اردن و سوریه) پیوند زمینی دارد.

چنان چه مشاهده می کنید سرزمین عربستان از سه جانب به دریا پیوسته و این سه جانب را پنج دریا از جمله: خلیج فارس، دریای عمان، دریای عرب، خلیج عدن و دریای سرخ، فراگرفته است.

جزیرة العرب از نظر جغرافیایی به پنج بخش تقسیم می شود:

1 - حجاز؛ سواحل شرقی دریای سرخ و طبعاً شامل بخشی از ناحیه غربی جزیرةالعرب است که مهم ترین شهرهای آن مکه، مدینه، طائف و جده است.

کلمه حجاز به معنای «مانع» است. این نام بدین دلیل است که رشته کوه «سراة» که از شمال تا جنوب در برابر دریای سرخ کشیده شده، دو قسمت را از یکدیگر جدا کرده که در یک سوی آن نجد و در سوی دیگر تهامه قرار گرفته است. بدین ترتیب، این کوه ها مانعی در میان این دو ناحیه است. در واقع، بخشی از حاشیه شرقی دریای سرخ را که مکه و مدینه در آن قرار دارد، حجاز می نامند.

حجاز چون دیگر نواحی جزیرة العرب، بسیار خشک و کم آب است و تنها در برخی از وادی[1]ها، آب های فصلی و یا چاه وجود دارد که از قدیم برخی از قبایل عرب را پیرامون خود گرد آورده است. به همین دلیل در زمان ظهور اسلام تنها چند ناحیه به عنوان مراکز شهری شناخته می شده است: مکه، طائف، یثرب و خیبر.

2 - تهامه؛ آن بخش از جزیرة العرب است که در جنوب حجاز قرار دارد. حجاز به دو ناحیه غربی و شرقی تقسیم می شود؛ ناحیه شرقی آن، که منطقه ای کوهستانی است «حجاز» نامیده می شود و قسمت غربی آن، دشتی سرازیر به سوی دریای سرخ است «تهامه» نام دارد.

3 - نجد؛ قسمت میانی جزیرة العرب از شمال به جنوب است که در شرق حجاز قرار دارد.

4 - عروض؛ بخش وسیعی از جزیرة العرب را که در ناحیه شرقی آن قرار دارد، اصطلاحاً عروض می نامند. مهم ترین شهرهای منطقه شرقی، شهرهای احساء و قطیف است که مرکز شیعیان عربستان می باشد. در حاشیه شرقی و جنوب شرقی جزیره، کشورهای قطر، بحرین و عمان قرار دارند.

5 - یمن؛ شامل نواحی جنوب جزیرة العرب است که به دو قسمت یمن جنوبی و یمن شمالی تقسیم گردیده و در حال حاضر یک کشور به حساب می آیند.

بدین ترتیب، جزیرة العرب افزون بر آن که از لحاظ جغرافیایی به مناطق مختلف تقسیم می شود، به لحاظ سیاسی، مشتمل بر چندین واحد مستقل سیاسی است. امروزه گسترده ترین و مهم ترین بخش جزیرةالعرب را کشور عربستان سعودی تشکیل می دهد.

شهر مکه و موقعیت جغرافیایی آن[2]

مهم ترین شهر و مقدس ترین نقطه حجاز، بلکه جزیرة العرب، شهر مکه است. این شهر در فاصله هشتاد کیلومتری شرق دریای سرخ واقع است.

فلسفه پیدایش و مرکزیت این شهر که به نام «ام القری» نیز شناخته می شده عبارت است از:

الف - وجود کعبه، مرکز عبادت ساکنین جزیرةالعرب.

ب -  مسیر تجارت از شام به یمن و بالعکس.

ج - شهر تجاری و مرکزیت تجّار.

مکه در میان درّه واقع شده و اطراف آن را کوه هایی چند در بر گرفته است، به طوری که چند راه خروجی به سمت یمن، دریای سرخ و شام در آن وجود دارد.

وادی ابراهیم در میان کوه های مکه واقع شده و یک وادی نسبتاً طولانی است که مسجدالحرام در میانه آن قرار گرفته و در واقع، مسیر و مَسیلی است که باران قسمت بالای مکه را در این سوی مسجدالحرام، منتقل می کند.

حضرت ابراهیم به دنبال مشکلی که با همسرش ساره بر سر ازدواج با هاجر و تولد اسماعیل پیدا کرد، همراه هاجر و فرزندش، به مکه آمد و آن مادر و فرزند را در این سرزمین تنها گذاشت و بازگشت. پس از آن که با لطف خدا چاه زمزم پدید آمد و اسماعیل و مادر وی هاجر امید زندگی یافتند، همان جا، در کنار ساکنانی که در اطراف بودند و با پدید آمدن آب به این سوی آمدند، به زندگی خود ادامه دادند. در واقع، همه ماجرا، تقدیری خاص بود که می بایست به احیای دین ابراهیمی در این سرزمین بینجامد. وقتی اسماعیل سی ساله شد، ابراهیم بار دیگر به مکه آمد. در این زمان، آن ها با کمک یکدیگر خانه کعبه را تجدید بنا کردند.

به دنبال ساخته شدن خانه خدا، عرب های قبیله جُرهُم که در آن نواحی زندگی می کردند و اسماعیل از میان آن ها همسری اختیار کرده بود، به توحید و خداپرستی گرویدند و پس از آن مراسم حج هر ساله برگزار می شد. به مرور این فرهنگ میان سایر اعراب جزیرةالعرب نیز گسترش یافت.

نسلی که از اسماعیل پدید آمد، به عرب های عدنانی مشهورند. عدنان در نسب نامه قریش، نیای پیامبر خدا(ص) معرفی شده و عرب های عدنانی، به این اعتبار که از نسل اسماعیل اند، در واقع عرب نیستند؛ چرا که اسماعیل نه عرب، بلکه از نژاد مردمان بین النهرین بود. در برابر عدنانی ها، قحطانی ها یا عرب جنوبی هستند که به عرب اصیل معروفند.

چرا دین اسلا از سرزمین عربستان ظهور کرد؟

1ـ اگر چه انقلاب پیامبر و بعثت او در شبه جزیره عربستان واقع شد، اما پس از مدت کوتاهی پیام الهی پیامبر (ص) به دورترین نقاط و سرزمین‌های آن روزگار، گسترش یافت. بیش از بیست سال از رحلت پیامبر نگذشته بود که پیام اسلام به وسیله مسلمانان به سرزمین ایران رسید و پس از مدتی به تدریج عده بسیاری به آن گرایش یافتند و کم کم از ایران فراتر رفته و به کشورهای شرق آسیا راه یافت؛ بنابراین اگر چه اسلام در شبه جزیره عربستان ریشه دوانید، اما ایرانیان پس از مدتی آن را پذیرفتند و از آثار و فواید و برکات و احکام ارزشمند آن بهره مند شدند. (1)
2.
یکی از سنت‌های الهی در فرستادن پیامبران آن است که خداوند هر پیامبری را که برای یک ملت و سرزمین انتخاب می‌کند، از میان آنان و به زبان خود آن‌ها انتخاب می‌کند. " هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به زمان قوم و ملت او". (2) بنابراین اگر پیامبری را برای ایرانیان انتخاب کند، از میان ایرانیان بر می‌گزیند. اگر پیامبری را برای بنی اسرائیل برگزیند، از میان خود بنی اسرائیل خواهد بود، مانند حضرت موسی و عیسی(ع)، بنا بر این اگر پیامبر عربی را انتخاب کرد، برای قوم عرب انتخاب کرد . این امر معقول و منطقی است
3.
ظهور اسلام و بقای آن در شبه جزیره عربستان از بسیاری جهات بهتر از شرایط سرزمین‌های دیگر بوده است، از این رو اسلام در این سرزمین ظهور نمود.
برخی آن شرایط عبارتند:
1
ـ در شبه جزیره عربی به خصوص سرزمین حجاز حکومت مقتدر مرکزی وجود نداشت. این امر اگر چه باعث یک سری نابسامانی‌های اجتماعی می‌شد، لیکن در مسیر موفقیت انقلابی که پیامبر(ص) به راه انداخت؛ مؤثر بود، خلاء حکومتی یکی از زمینه‌های موفّقیت در نهضت‌ها و قیام‌ها است. اگر حکومت مقتدری همانند حکومت‌های ایران و روم وجود داشت، صداهای مخالفان توسط حکومت خاموش می‌شد و مجالی برای پیامبر(ص) باقی نمی‌ماند تا مردم را به راه راست، ارشاد نماید.
2
ـ برقراری نظام قبیلگی و پایبندی افراد به حمایت‌های گسترده از افراد قبیله؛ این امر سبب می‌شد که اگر فردی همانند پیامبر اسلام(ص) بر خلاف نظام حاکم آن دیار که نظام حکومتی اشرافی یا آریستوکراسی بود، بخواهد اقدامی صورت دهد، افراد قبیله در مجموع از او حمایت می‌کردند. این حمایت چشمگیر سبب می‌شد که چندان گزندی به وی نرسد، همان گونه که در دوره مکه به رغم آن همه مبارزه‌های رسول گرامی اسلام بر ضد شرک و بت پرستی، نتوانستند پیامبر را بکشند؛ حال اگر پیامبر(ص) در بین مردم دیگر مبعوث می شد آنان چنین خاصیت نداشتند.
3
ـ وجود قانون ماه‌های حرام؛ در محیط عربستان و سرزمین حجاز در چهار ماه از سال، یعنی ماه‌های حرام (ذی القعده، ذی الحجه، محرم و رجب) جنگ و خون ریزی ممنوع بود. جنگ در ماه‌های حرام را گناهی بزرگ و نابخشودنی (فجار) می‌دانستند. چنین قانونی آن هم با آن گستره حمایتی و پشتوانه فرهنگی، فرصت خوبی برای رساندن پیام پیامبر(ص) به گوش دیگران پدید آورد که این زمینه و بستر در ایران نبود(3).
4-
وجود کعبه و سنت حج و زیارت خانه خدا که از زمان حضرت ابراهیم خلیل به یادگار مانده بود. این امر موجب شد که مکه مرکز رفت و آمدها و تبادلات امور تجارتی و فرهنگی گردد و پیامبر از این فرصت استفاده کند تا پیامش را به گوش اقوام و ملل جهان برساند.
5-
قانون امان؛ عرب‌های جاهلی به رغم آن همه ضعف‌های اخلاقی، برخی از خصلت‌های پسندیده و مترقی میان آنان رواج داشت که از آن جمله قانون امان و پناهندگی بود.
طبق این قانون اگر کسی حتی دشمن در پناه فرد یا قبیله ای قرار می‌گرفت، در امان می‌بود و با تمامی وجود از او دفاع می‌کردند.
6-
همچنین می‌توان گفت : گرچه سرزمین حجاز واجد برخی از تمدن ها بود، اما با توجه به شرایط سرزمین عربستان مردم این سر زمین -از نظر بافت فرهنگی سنت ، روابط اجتماعی... از سایر ملت‌های همجوار، پایین تر بود. (4) طبعاً چنین انسان هایی به هدایت و پیام الهی نیاز بیشتری به هدایت داشتند. از همه مهمتر اینکه آیه مبارکه: " خداوند آگاه تر است که کجا رسالت را قرار دهد" (5)، به ما می‌فهماند که اسرار بسیاری در موضوع رسالت و پیامبری وجود دارد که خداوند از آن آگاهی دارد. لذا خدای منان بهتر از همه می داند که رسول خدا را در سر زمین مکه مبعوث نمود.

ساکنان جزیرةالعرب را قوم عرب تشکیل میدادند. آنان به شکل قبیلهای زندگی می ُ کردند. حتی ساکنان شهرها نیز وابستگی و خلق

 ظهور اسالم بیشتر قبایل عرب، پراکنده و فاقد حکومت بودند.

ٔ

و خوی قبیلهای خود را حفظ کرده بودند. در آستانه

 اوضاع و شرایط اجتماعی و فرهنگی مردم عربستان در دوران پیش از بعثت، بهگونهای بود که از آن به عصر جاهلیتیاد میشود.

 خدا را از بتهای گوناگون پر کرده بودند. البته گروهی از عربها نیز پیرو حضرت

ٔ

در آن زمان بیشتر عربها بت میپرستیدند و کعبه، خانه

ابراهیم و یا دینهای یهود، مسیح و زردشت بودند.

 چندانی از علم و دانش نداشتند و عده کمی از آنها میتوانستند بخوانند و بنویسند. در آن دوره،

ٔ

 اعراب در دوران جاهلیت بهره

زنان اغلب از مقام و موقعیت پایینی برخوردار بودند و برخی مردان حتی از داشتن فرزند دختر احساس حقارت میکردند. اعراب جاهلی

 خود در

ٔ

 خود تعصب شدید و کورکورانهای نشان میدادند. آنان بیتوجه به اینکه حق با چه کسی است، از اعضای قبیله

ٔ

نسبت به قبیله

برابر افراد دیگر قبایل دفاع و پشتیبانی میکردند.تعصب قبیلهای موجب بروز کینه و حس انتقامجویی در میان قبایل مختلف عرب شده

بود وجنگ و خونریزیهای پیاپی را به دنبال داشت. از سوی دیگر کمبود غذا و سایر نیازهای زندگی نیز عامل دیگری برای گسترش

درگیریهای قبیلهای و رواج غارتگری بود.

بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز می‌گردد. کلمه بعثت به معنای «برانگیخته شدن» بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران می‌باشد.

همانطور که از روایات اسلامی و مطالعات تاریخی برمی‌آید، مسأله بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادیان الهی با برخی از خصوصیات و نشانه‌ها، قبل از ظهور آن حضرت، مطرح بوده و بسیاری از اهل کتاب و پاره‌ای از اعراب مشرک نیز با آن آشنایی قبلی داشته‌اند. نوید و بشارت ظهور پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم)، به تصریح قرآن در تورات و انجیل ذکر گردیده و حضرت عیسی (علیه السلام) نیز پس از تصدیق توراتی که به حضرت موسی (علیه السلام) نازل شده بود، به برانگیخته شدن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده است. همچنین در این کتب، حتی به خصوصیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانشان نیز اشاره شده است.

 

پدید آمدن صف فشرده اى از مسلمانان در برابر صفوف کفر و بت پرستى، زنگ خطرى بود که در محافل شرک و کفر مکّه به صدا در مى آمد. سران قریش که منافع مادى و حیات خود را در پرتو شعاع روبه گسترش موج دریاى اسلام درمعرض نابودى مى دیدند بى درنگ وارد صحنه مبارزه شدند. اقدامات آنان در برابر نهضت الهى پیامبر (صلى الله علیه وآله) در ابعادى چند قابل بررسى است:

تاکتیک هاى مسالمت آمیز

سران گروه هایى که راه اندیشه صحیح را بر خود بسته بودند، در مذاکرات به این 
نتیجه رسیدند که از رئیس قبیله بنى هاشم حضرت ابوطالب بخواهند یکى از دو راه را
 
برگزیند: یا محمد (صلى الله علیه وآله) را از ادامه کار باز دارد و یا او را به آنان واگذارد. گفتوگو با ابوطالب و تدبیر عاقلانه و سخنان نرم وى، آنان را از اجراى برنامه هاى بعدى شان منصرف ساخت.

    جذبه معنوى آیین محمد (صلى الله علیه وآله) ، سخنان جذاب او و یارانش و فصیح 
و بلیغ بودن قرآن، نفوذ و انتشار اسلام را در هر کوى و برزن، بهویژه در قلب هاى پاک
 
جوانان و محرومان، نوید مى داد. شوراى مشورتى قریش براى بار دوم نزد ابوطالب شتافت.
 
عتبة بن ربیعه سخن گوى قریشیان گفت: تو در میان ما و قبیله قریش مقام و منزلتى بس بزرگ دارى و همه ما به شرافت و مقام بلند تو احترام مى گذاریم. پیش از این، از تو خواستیم کردار برادرزاده ات را زیرنظر بگیرى و تو به درخواست هاى ما توجه نکردى.
 
اکنون اعلام مى کنیم که ما نمى توانیم پست شمردن افکار خویش و خرده گیرى بر
 
خدایانمان را تحمل کنیم; باید محمد را از این کار باز دارى و گرنه با او و تو پیکار خواهیم کرد تا یکى از دو گروه از میان برود.

    ابوطالب (علیه السلام) با فراست تمام دریافت که باید در امر گروهى که تمام 
منافعش به خطر افتاده، بردبارى نشان دهد. پس به آنان قول داد نظر و خواسته شان را
 
به محمد (صلى الله علیه وآله) باز گوید و از او بخواهد با قریش مذاکره کند. وقتى
 
پیامبر (صلى الله علیه وآله) نظر مشرکان را شنید، پاسخى داد که بى تردید یکى از
 
سطور برجسته تاریخ بشر به شمار مى آید.

به خدا سوگند، اگر آفتاب را دردست راست و ماه را دردست چپم قرار دهند و 
بخواهند من از تعقیب هدفم، که همان تبلیغ آیین اسلام است، دست بردارم; هرگز چنین 
نخواهم کرد تا آن که به مقصود دست یابم یا در این راه کشته شوم.

    سران قریش در حالى که شعله هاى خشم از چشم و جانشان زبانه مى کشید، از خانه بیرون رفتند تا تدبیرى دیگر بیندیشند.

    پس از این رویداد، ابوطالب هاشمیان و مطّلبیان را گرد آورد و از آنان خواست 
در حمایت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از هیچ کوششى دریغ نورزند; جز ابولهب
 
همگان پذیرفتند.

حیله هاى عوام فریبانه و تهمت هاى ناجوانمردانه

پس از آن که مشرکان از تأثیر و تسلیم پیامبر (صلى الله علیه وآله) نومید شدند، 
طرح گفتوگوى مستقیم را مورد تصویب قرار دادند. «عتبه» که براى این کار پیش قدم
 
شده بود، با زبانى نرم صفات نیکو، منزلت، نسب شریف و فضیلت خاندان پیامبر در میان
 
قریش را برشمرد و لزوم حفظ وحدت را مورد توجه قرارداد و پیشنهاد ثروت کلان، پیشوایى قبیله و پادشاهى قوم را با پیامبر در میان نهاد. پیامبر رحمت (صلى الله علیه وآله) بعد از شنیدن سخنان او، با تلاوت آیاتى از قرآن، وى را سخت تحت تاثیر قرارداد
 
به گونه اى که مورد سرزنش هم فکرانش قرار گرفت. مشرکان، پس از نومیدى از این تدبیر جوخه تلخ استهزا پدید آوردند. این روش ناجوانمردانه، که براى مردان شریف بسیار
 
ناگوار و شکننده است، سبب سبک جلوه دادن حضرت (صلى الله علیه وآله) و پیامش مى شد. بدین سبب، با آن که بسیار بردبار بود، گاه دلگیر مى شد و به گوشه اى
 
مى شتافت; ولى فرود آمدن آیات امیدبخش قلبش را نیرو مى بخشید.

    شکنجه هاى جسمى و روانى، بهانه گیرى هاى بى مورد،درخواست هاى بى جا، 
پرسش هاى بى منطق و نامعقول، فحش هاى رکیک، تهمت سحر و جنون و... 
 
شیوه هاى مبارزه سپاه جهل علیه شخصیت نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) بود. و
 
براى هریک شواهدى چند در آثار و اسناد تاریخى به چشم مى خورد.



اقدامات علیه بنیان فکرى نهضت

مشرکان مکه به خوبى دریافته بودند که قرآن پشتوانه قوى نهضت اسلام، گره گشاى 
مشکلات، خنثا کننده توطئه ها و مایه آرامش واقعى پیامبر (صلى الله علیه وآله) است.
 
بدین سبب، علیه این سرچشمه حیات به اقدام هایى دست یازیدند. بخشى از این اقدام ها عبارت است از:

1. تحریم شنیدن قرآن ; سرسخت ترین دشمنان پیامبر (صلى الله علیه وآله) که به منظور آزار و حتى کشتن وى به ملاقاتش مى آمدند، وقتى آیات قرآن را مى شنیدند، نا خودآگاه ایمان مى آوردند. براى جلوگیرى از گرویدن افراد بیش تر به پیامبر (صلى الله علیه وآله) قانون تحریمِ گوش دادن به قرآن تصویب شد. مشرکان حتى به مسافرانى که براى طواف کعبه به مکه مى آمدند، دستور دادند در گوش خود پنبه قرار دهند و نزدیک پیامبر (صلى الله علیه وآله) نروند. داستان طفیل بن عمرودوسى، از بزرگان قبیله «بنى غنم» و اسعدبن زراره و درایت آن دو در بیرون آوردن پنبه از گوش، دو نمونه از اجراى این مصوبه شمرده مى شود.

    البته این قانون آن قدر احمقانه بود که حتى تصویب کنندگانش نیز بدان پاى بند 
نماندند و درشمار نخستین قانون شکنان جاى گرفتند.

    2. ایجاد هیاهو و جنجال هنگام تلاوت قرآن;

    3. اسطوره، افسانه و شعر شمردن قرآن;

    4. سرگرم کردن مردم بهوسیله معرکه گیرانى چون نضربن حارث و نقل 
داستان هاى عوام پسند;

    5 . تردید در وحیانى بودن قرآن;

    6 . ساختن افسانه هاى منطق ستیزى چون افسانه غرانیق

قدامات پیامبر(ص) پس از فتح مكه بعد از اینكه رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ بر* شهر مكه مسلّط شده و سپاه اسلام وارد مكه گردید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود تا اعلام كنند، هر كس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام برای آن بود كه جماعت مشركان متلاشی شده و مقاومتی صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهای خود مردم را به رفتن به خانه*هایشان تحریك كرده و از آنان می*خواست تا سلاح خویش را رها كنند. می*توان گفت كه شكسته شدن مقاومت و شخصیت ابوسفیان پیش از فتح مكه، بیش از نیمی از قوای باقیمانده قریش را بر باد داد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرك را هدر اعلام كرد و از مسلمانان خواست كه هر كجا آنان را دیدند ـ و او چسبیده به پرده كعبه بود ـ بكشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عكرمه بن ابی جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) كه زمانی مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقیس بن صبابه لیثی (در فتح مكه كشته شد) ، حویرث بن نُقَیذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمی؛ و وحشی قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حویرث بن الطلال خزاعی (به دست امام علی ـ علیه السّلام ـ كشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) ، ساره مولای عمرو بن هاشم، دو كنیز آوازه*خوان با نام قُرَیبه و قرینا (یكی كشته شد، دومی گریخت و بعد تأمین گرفت) [3] كه متعلق به ابو اخطل نامی بودند.[4] عبدالله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالی كه بر پرده*های كعبه آویزان بود، كشته شد. او از مرتدان بود اشعاری در هجو اسلام می*سرود و به كنیزانش می*داد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سیره پیامبر می*توان شاهد بود كه حضرت از نقش تبلیغات*چیان دشمن غفلت نكرده و در هر فرصتی كه به دست آورده آنان را از میان برداشته است. بازی با احساسات مردم در تحریك آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امری خطیر و غیر قابل بخشایش بوده است. در فتح مكه، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نیز حضور داشتند. وقتی ام هانی خواهر امام علی ـ علیه السّلام ـ دو تن از مشركان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد كشتن آن دو را كرد، اما ام هانی مانع شد. پس از آن برای گرفتن پناه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می*آمد كه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها* ـ را دید و از برخورد برادرش گله كرد. ام هانی می*گوید: فاطمه ـ سلام الله علیها ـ از برادرم بر من سخت*گیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشركان را پناه می*دهی؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درخواست ام هانی را پذیرفت و به احترام او فرمود: كسی را كه تو پناه دهی من نیز پناه می*دهم.[5] زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای نخستین بار به مسجد وارد شد، تكبیر می*گفت و مسلمانان همراه آن حضرت تكبیر می*گفتند. شماری از مشركان نیز بر فراز كوه*ها این صحنه را نظاره می*كردند. آن حضرت طواف كرد، پس از آن به سراغ بت*ها رفت. در آن زمان سیصد و شصت بت در كعبه بود كه بزرگترین آنها هُبَل بود. حضرت یك یك با چوب دستی خود بر آنها زد و با خواندن آیه «جاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ الباطِل»[6] آنان را بر زمین انداخت.[7] آن حضرت پس از ورود به كعبه تصویر*هایی كه از ابراهیم ـ علیه السّلام ـ و ملائكه و مریم بر دیوارهای درون كعبه بود محو كردند.[8] به گزارش ابن ابی شیبه و حاكم نیشابوری، از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: (در آن روز) رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرا برداشت تا كنار كعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن وقت حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانی كه ضعف مرا دربرخواستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخ*هایی در زمین بسته شده بود. آن حضرت فرمود كه آن را تكان داده و بر زمین اندازم، و من چنین كردم![9] در نقلی آمده است كه هر اثری كه از شرك در مسجد بود آنرا شسته و یا محو كردند.[10] آن حضرت پس از طواف سر خویش را با آب زمزم شست. مسلمانانی كه اطراف آن حضرت بودند، قطرات آبی كه از سر آن حضرت می*ریخت به قصد شرك برداشته به خود می*مالیدند.[11] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه*ای در مكه ایراد كرد و ضمن بیان نصایح اخلاقی چند، به ضمیمه برخی از احكام شرعی، بخش اصلی سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از اسلام و پس از آن اختصاص دارد. آن حضرت یادآور شد كه مردم باید گذشته را فراموش كرده و زندگی نوینی را آغاز كنند:«هر رِبایی كه در جاهلیت معمول بوده (طلب هایی كه ثروتمندان رباخوار داشتند( و هر خون و مالی كه بر عهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پرده*داری كعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایی باید دیه ـ*كه عبارت از صد شتر كه چهل عددش باردار باشدـ پرداخته شود. خداوند كبر و نخوت جاهلی و تكبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاك بود و برترین شما، با تقواترین شماست. حرمت مكه برای همیشه محفوظ است و جز یك ساعت برای من، برای هیچ كس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حكم خانوادگی فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیك آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوی غنیمت می*گیرند.[12] سپس شمار دیگری از احكام خانوادگی را نیز بیان كردند. زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه را خواند، مسلمانی با نام ابوشاه از آن حضرت خواست تا آن چه را فرموده برای او بنویسد. حضرت فرمودند تا برای او نوشته شود.[13] این خبر یكی از دلایل جواز نوشتن حدیث است كه در صدر اسلام كسانی از نگاشتن آن منع كردند و اندكی بعد، دیگران، به نمایندگی آنها، احادیث مجعولی ارائه كردند كه خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اجازه نوشتن حدیث را نداده است! هنگامی كه بلال بر بام كعبه اذان گفت، قریش بر روی كوهها و اندرون خانه*ها صدای او را شنیدند و هر كدام با سخنی اظهار تأسف كردند. جویریه دختر ابوجهل گفت: به جانم سوگند! خدا نام محمد را برافراشت. ما به هر حال نماز می*گزاریم، اما به هیچ روی كسانی كه عزیزان ما را كشته*اند دوست نداریم. حارث بن هشام گفت: ای كاش مرده بودم و چنین روزی را ندیده بودم! ابوسفیان نیز نزد آنان بود. او گفت: من چیزی نمی*گویم، زیرا اگر سخنی بگویم همین ریگها محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را خبر خواهند كرد.[14] تجربه ثابت كرده بود كه بسیاری زا سخنان پنهانی منافقان و مشركان در آیات قرآن منعكس شده و افشا شده بود. در آن روز، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ جز مواردی كه پیشتر برشمردیم ـ*و كسانی از همانها نیز بخشوده شدندـ از همه مشركان در گذشت. وحشی قاتل حمزه، هند، مثله كننده حمزه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتد (و این آخری به اصرار عثمان) [15] نیز بخشوده شدند. كسانی چون سهیل بن عمرو كه در همه جنگهای قریش بر ضد مسلمانان حضور داشت و در حدیبیه بدترین برخوردها را با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كرد، مورد عفو قرار گرفت. شعار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر مردم مكه آن بود كه«الاسلام یَجُبُّ ما قبله[16]» به محض این كه كسی اسلام را پذیرفت، از گذشته چشم پوشی می*شود. عنوان «طلقا» یا آزاد شدگان، كه اشاره به قریشیانی بود كه در اصل اسیر پیامبر بودند، اشاره به منت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنها در آزاد كردنشان داشت. این نام«سوء پیشینه*ای» بود كه همیشه در پرونده مشركان لجوج مكه كه در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقی ماند.[17] عنوان دیگر تعبیر «مؤلّفهُ قلوبهم» بود، كسانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای جلب دوستی*شان، كمك مالی به آنها كرد. این تعبیر نیز معرّف شخصیت آنان بود. هند همسر ابوسفیان از جمله كسانی بود كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ابتدا فرمان كشتنش را دادند، اما به هر روی، همراه زنان دیگر، نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد و اظهار اسلام كرد. بسیاری از مشركان نیز به یمن، نجران و نقاط دیگر گریختند كه به تدریج بازگشتند و اظهار اسلام كردند. یكی از فراریان می*گوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آن*كه به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانی و مالی شما می*شود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.[18] یكی از فراریان عكرمه بن ابی جهل بود كه به یمن گریخت و پس از مدتی مسلمان شد. زمانی كه عكرمه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد پرسید: به چه چیزی دعوت می*كنی؟ حضرت فرمود: نماز، زكات و... عكرمه گفت: ما دعَوْتَ الّا إلی الْحق و امرٍ حسنٍ جمیل؛ حضرت فرمودند: خدایا! همه دشمنیهایی كه بر ضد من كرده ببخشای.[19] در این میان حتی هبّار بن اسود نیز كه هر بار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامش را می*شنید خشمگین می*شد، و حتی در فتح مكه نیز از بخشودگان مستثنی شده بود، بخشوده شد.[20] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از فتح مكه گروههایی را به اطراف فرستاد تا بتهای بر جای مانده قبایل را از بین ببرند. عمرو بن عاص با گروهی برای شكستن بت «سواع» كه متعلق به هذیل بود، عازم آن دیار شد. پرده*دار بت گفت: تو قادر به هدم بت نیستی! اما او بت و «بیت خزائنه» (محلی كه ثروت بخشوده شده به بت در آن بوده) را خراب كرد. پرده*دار كه شاهد خورد شدن بت بوده و حادثه غیر منتظره*ای را دید گفت: أسْلَمت لِلّه.[21] بتهای دیگر كه به وسیله گروههای اعزامی خراب شدند، عبارت بودند از: ذی الكفین بت طائفه عمرو بن حُمَمَه؛ بت منات در منطقه مُشلَّل. در تمام خانه*های مكه نیز بتهایی وجود داشت و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اعلام كرد: هر كس به خدا و رسول ایمان آورده، اگر بتی در خانه دارد، آن را بشكند یا بسوزاند.[22] بدین ترتیب قدرت سیاسی شرك شكسته شد و مكه پس از بیست سال مقاومت در برابر اسلام با سرپنجه تدبیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تحت حاكمیت اسلام درآمد، مصداق بارز این تدبیر در فتح بدون خونریزی بود، آن هم در حادثه*ای بزرگ چون فتح مكه و میان دو دشمن كه دشمنی*شان بسیار كهنه و پرجراحت بود و حوادثی چون بدر و احد را پشت سر نهاده بود، و این آیه قرآن كه گفته شده،[23] در این*باره نازل گشته این چنین به این ماجرا می*پردازد: «وَ هُوَ الّذی كفَّ أیْدِیَهم عَنْكم و أیدِیَكُم عَنْهم بِبَطْنِ مَكَّهَ مِنْ بَعْدِ أنْ اَظْفَرَكُم عَلَیْهِم وَ كانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً، اوست كه چون در بطن مكه پیروزیتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا به كارهایی كه می*كردید آگاه بود.»[24] خداوند با وجود دشمنیهای مردم مكه دلیل بازداشتن دست مسلمانان را از آنها، این می*داند مردم مكّه، مسلمانانی بودند كه ایمان خویش را كتمان می*كردند و در صورت بروز جنگ ممكن بود آنان نیز از بین بروند و مسلمانان نادانسته مرتكب خطا شوند: «ایشان همانهایند كه كفر ورزیدندو شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قربانی به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانی كه آنها را نمی*شناسید در میان آنها نبودند، و بیم آن نبود كه آنها را زیر پای درنوردید و نادانسته مرتكب خطایی شوید، خدا دست شما را از آنان باز نمی*داشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از یكدیگر جدا بودند، كافرانشان را به عذابی دردآور عذاب می*كردیم.»[25] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در فتح مكه كسی را بر پذیرش اسلام مجبور نكرد و هركس مسلمان شد به انتخاب خودش، آن را پذیرفت، گرچه بسیاری از مشركان بدسابقه، برای بخشوده شدن گذشته*شان و گرفتن امنیت مسلمان شدند. اما كسان زیادی تا سال نهم و اندكی پس از آن بر شرك خویش باقی بودند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدتی كه در مكه بود در خانه*ای سكنی نكرد و در خیمه سر برد. آن حضرت خیمه*اش را در منطقه حجون زده و برای اقامه هر نماز عازم مسجدالحرام می*شد.[26] گویا خانه آن حضرت را عقیل، پس از هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تصاحب كرده بود و لذا وقتی از حضرت خواستند تا در خانه*اش سكنی گیرد، فرمود: مگر عقیل برای ما خانه*ای گذاشته است؟ شاید یكی از دلایل عدم توقف آن حضرت در مكه و حتی سكونت در خانه*ای از خانه*های مكه، این بود كه نمی*خواست انصار توهم كنندكه او آنان را ترك كرده* است. یك*بار نیز به آنان فرمود: من به سوی خدا و شما هجرت كرده*ام، حیات و مماتم، حیات و ممات شماست.[27] در فتح مكه حدود دو هزار تن از مردم این شهر به لشكر اسلام پیوستند، گو این*كه همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود كه بزودی مسلمان خواهند شد. اما به هر روی این اسلام ارزش اسلام آوردن پیش از فتح مكه را نداشت. خداوند این مطلب را به صراحت بیان كرد: «و ما لَكُم أنْ لا تُنْفِقوا فی سَبیل الله و لله میراثُ السّموات و الارض، لایَسْتَوی مِنْكم مَنْ أنْفَقَ من قَبْلِ الفَتْح و قاتَلَ، اولئكَ اَعْظَمُ دَرْجَهً مِنَ الذینَ اَنفَقُوا من بَعْدُ و قاتلوا و كلاًّ وَعَد اللهُ الحُسْنی و الله بِما تعمَلونَ خَبیر، چرا در راه خدا انفاق نمی*كنید و حال آنكه از آن خداست میراث آسمانها و زمین؟ از میان شما آنان كه پیش از فتح (مکه) انفاق كرده و به جنگ رفته، با آنان كه بعد از فتح انفاق كرده*اند و به جنگ رفته*اند، برابر نیستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نیك می*دهد و به هر كاری كه می*كنید آگاه است.[28] دلیل این برتری نیز روشن است. فتح مكه سبب شد كه نومسلمانان از یك امتیاز دیگر نیز بی*بهره شوند و آن «هجرت» بود، پیش از این به تفصیل درباره این سخن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كه فرمود:«لا هجره بعد الفتح»[29] سخن گفته*ایم. فتح مكه آغاز رشد تصاعدی اسلام در جزیره العرب بود. تصور تسلط رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر مكه، برای اعراب ناممكن بود. قریش با قدرت آنچنانی كه حمایت قبایل زیادی را به همراه داشت شكست*ناپذیر می*نمود، به ویژه كه عنوان «قداست» را نیز یدك كشیده خود را صاحب حرم می*دید. پس خدا و خدایان باید از او دفاع كنند و البته نكردند. گفته شده است كه اعراب در زمان فتح مكه می*گفتند: ببینید! اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ بر قریش غلبه یافت، راستگوست. راوی این سخن می*گوید: زمانی كه خبر فتح مكه به ما رسید همه قبائل اقدام به پذیرش اسلام كردند.[30] زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از ذی الجوشن ضبابی خواست تا اسلام را بپذیرد. گفت: وقتی اسلام را خواهد پذیرفت كه او بر كعبه پیروز شود.[31] زمانی پیش از فتح مكه، طایفه بنی عبد بن عدی برای پذیرش اسلام نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند. آنان گفتند: اگر با گروهی غیر قریش جنگ كنی همراهیت می*كنیم، اما با قریش جنگ نخواهیم كرد.[32] مسعودی این واقعیت با این عبارت روشن می*گوید: زمانی كه مكه فتح شد، عرب تسلیم اسلام شد.[33] و در جای دیگر گفته شده است كه: لا تذلُّ العرب حتّی یذلُّ اهل مكه*[34] فضاله نیز كه در روز فتح مسلمان شد آن روز را روز نابودی شرك دانست و در شعری گفت! اگر در این روز بودی می*دیدی كه: لرأیت دین الله أضحی و بَیّنا و الشّرك یغشی وَجْهه الاظلام[35] ابن اسحاق نیز در این باره توضیحاتی آورده است.[36] زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مكه بود، ـ بین پانزده تا بیست روز ـ خالدبن ولید را همراه گروهی به سوی قبیله بنی*جذیمه فرستاد تا به اسلام دعوتشان كند. این قبیله در ناحیه یَلَمْلم سكونت داشتند. زمانی كه آنان خالد را با جمعی از مسلمانان ـ سیصد و پنجاه نفر ـ دیدند به اتكای اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ایستاد و پرسید: چرا سلاح در دست دارید؟ گفتند: برای دفاع از دین اسلام در برابر مخالفان و در نقلی دیگر: برای دفاع در برابر دشمنان خود.[37] پس از آن به دستور خالد سلاح را زمین گذاشتند، اما خالد آنان را اسیر كرد و برخی را به برخی دیگر بست. در آن لحظه میان مسلمانان اختلاف شد تا آنكه در نیمه*های شب منادی خالد فریاد زد: هر كس اسیر خویش را بكُشد! كسانی از بنو سلیم كه همراه خالد بودند، اسیرانشان را كشتند، اما مهاجرین و انصار از فرمان او سرپیچی كردند.[38] پس از آنكه به مكه آمدند، عمر و عبدالرحمن بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمویت فاكه، كه در جاهلیت به دست بنی خذیمه كشته شده چنین كردی.[39] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز با شنیدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد می*گفت: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ او را برای جنگ فرستاده بود، در حالی كه دروغ می*گفت، زیرا رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود فرمود: من خالد را برای دعوت فرستادم نه جنگ.[40] به علاوه افرادی سرّیه همگی مسجد و اذان بنی خذیمه را دیده و شنیده بودند. رسول خدا فرمودند: خدایا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرّی می*جویم.[41] در آن مجلس عمار به خالد تندی كرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساكت باش خالد! چیزی به عمار مگو، كسی كه با او دشمن باشد با خدا دشمنی كرده و هر كسی كه بر او غضب كند بر خد ا غضب كرده است. پس از آن پولی تسلیم امام علی ـ صلی الله علیه و آله ـ كردند تا نزد بنی*جذیمه رفته فدیه كشتگان آنها را بپردازد.[42] و آنان را تسلّی دهد. اصولاً خالد روحیه نظامی گری داشت و فاقد شخصیت فكری و اخلاقی لازم بود. چهره واقعی او را باید در تحولات پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جستجو كرد. اما پیش از آن یاد از این نكته هم بی*ثمر نیست كه خالد در جنگ حنین هم، پیرزنی را به قتل رساند كه مورد اعتراض پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واقع شد.[43] به سوی حنین: با فتح مكه از سه دشمن جدی پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ قریش كه اصلی*ترین آنها بود شكست خورد. دو گروه دیگر، یكی طایفه هوازن بود كه همزمان با شنیدن خبر حركت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از سوی مدینه خود را آماده كرده بود و دیگر طایفه ثقیف كه در شهر طائف مستقر بود. این دو گروه پس از فتح مكه بنای سركشی نهادند. بنابراین، قبل از آنكه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مكه را ترك كند، می*بایست شورش اینان را آرام می*كرد. رهبری هوازن در دست مالك بن عوف نصری بود كه سی سال بیشتر نداشت و فردی متكبر بود.[44] او بر خلاف توصیه پیران قبیله و علی رغم تخلف برخی طوایف هوازن، اقدام به تشكیل سپاهی در منطقه اوطاس كرد.[45]وی دستور داد تا همه سپاهیان، زنان و كودكان و نیز شتران و گاوان و گوسفند خود را به همراه بیاورند. دلیل او برای این اقدام آن بود تا همه بدانند كه از جان و ناموس و مال خود دفاع می*كنند.[46] در این جنگ، قبیله ثقیف، نصر، جُشم، سعدبن بكر و گروهی از بنی هلال حضور داشتند.[47] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از نصب عتّاب بن اسید به عنوان حاكم مكه[48] به همراه دوازده هزار نفر عازم حنین شد. نخستین چیزی كه جلب توجه كرد، كثرت سپاهیان اسلام بود. به نقل واقدی، ابن سعد و بلاذری، ابوبكر با نگاهی به فزونی جمعیت مسلمانان به پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: امروز از ناحیه قلت جمعیت شكست نمی*خوریم. بلافاصله این آیه نازل شد:«خدا شما را در بسیاری از جاها كمك كرد و نیز در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكر شما را به شگفت آورده بود.» [49] قاعدتاً آیه مزبور پس از جنگ نازل شده، اما ناظر به همان سخن ابوبكر و امثال اوست.[50] شمار فراوانی از این مسلمانان، نومسلمانانی بودند كه طی دو سال پس از حدیبیه ایمان آورده بودند و طبعاً آشنایی با معارف دینی و عمق نگرش توحیدی نداشته و از لحاظ روحی نیز آمادگی كافی برای انجام رسالت دینی خود نداشتند. شاهد آن، واقعه*ای است كه در مسیر حُنَین پیش آمد. یكی از مقدسات مشركان در جاهلیت، درختی بود كه آن را «ذات انواط» می*نامیدند. دلیل نامگذاری آن به «انواط» این بود كه مشركان به دلیل قداستی كه داشت، اسلحه خود را بر آن می*آویختند و در اطراف آن اعتكاف می*كردند.[51] در روایتی واقدی آمده است كه مشركان كنار این درخت قربانی می*كردند و یك روز به اعتكاف می*ماندند. در وقت حضور نزد آن، عبایشان را به كنار می*نهادند و بدون عبا نزد آن می*رفتند.[52] زمانی كه مسلمانان در راه حنین بودند، درخت بزرگی پدیدار شد. راوی ماجرا گوید: ما به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عرض كردیم: همان*طور كه برای مشركان ذات انواط بود، برای ما نیز ذات انواطی قرار ده. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر این درخواست دو بار تكبیر گفتند و فرمودند: سوگند به كسی كه جانم در كف اختیار اوست، چیزی گفتید كه قوم موسی به او گفتند؛ آنگاه این آیه را تلاوت كردند: «و بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. آنگاه بر قومی گذشتند كه به پرستش بتهای خود دلبسته بودند: گفتند: ای موسی همان*طور كه آنها را خدایانی است برای ما هم خدایی قرار ده (اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ الِهه) گفت: شما مردمی بی*خرد هستید».[53] این واقعه، جهالت مردم را نسبت به حقیقت توحید كه پایه و اساس دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده، در میان اصحاب نشان می*دهد. ما علی*رغم تأكیدات گذشته بر تبرّك، تأكید داریم كه از تبرّكِ به آنچه همانند مسأله ذات انواط است، انسان مسلمان به شرك نزدیك شده و از حقیقت توحید باز می*ماند. در غزوه حنین مردم مكه نیز همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بودند. آنان چندان علاقمند به پیروزی آن حضرت نبودند بلكه برای دیدن نتیجه این جنگ و بهره*مندی از غنایم، سپاه را همراهی می*كردند.[54] این مسأله مشكل مهمی برای سپاه بود. كافی بود تا شماری از اینان از صحنه نبر بگریزند، در آن صورت تمام سپاه از هم متلاشی می*شد. سپاه هوازن به فرماندهی مالك بن عوف در وادی حنین ـ در فاصله سی كیلومتری مكه ـ مستقر شد. انس بن مالك یكی از راویان اخبار حنین گوید: مردان هوازن جلو، و پشت سر آنان شتران و گوسفندان و زنان نیز سوار بر شتران بودند و از این طریق سیاهی لشكر بزرگی را تدارك دیده بودند. او می*گوید: وادی حنین، منطقه پر شِعب بود و تنگه*های فراوانی داشت. گروههای مختلفی از هوازن در این شعب*ها و تنگه*ها پنهان شده بودند. سپاه اسلام نیز مرتب و منظم حركت می*كردند. ناگهان از میان شعب*های مزبور، حمله متحدی آغاز شد. طایفه بنی سلیم كه لشكر مقدّم بود و خالد فرماندهی آنان را داشت،[55] روی به فرار نهاد و دیگران به دنبال آنان گریختند. حمله مشركان پیش از طلوع آفتاب در آخرین ساعات شب بوده است. عباس بن عبدالمطلب می*گوید: در آن لحظه تنها كسی را كه من در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دیدم ابوسفیان بن حارث بود كه افسار قاطر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را در دست داشت. او می*گوید: زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دید همه در حال گریزند به من دستور داد تا آنها را صدا بزنم آنگاه فرمود بگو: ای گروه انصار، ای «اصحاب سمره».[56] در این لحظه آنان به سرعت بازگشتند، همان*گونه كه ماده شتران به سوی بچه خود می*آیند.[57] امید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نه به نومسلمانانِ پس از حدیبیه بلكه به اصحاب شجره و انصار بود. در نقل فوق، عباس از درستی و راستی انصار و مقاومت*شان در جنگ ستایش می*كرد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود نیز فریاد می*زد: ای مردم! به سوی من آیید، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ هستم. اما كسی بر جای نماند.[58] در نقل دیگری آمده است كه همگی مسلمانان به جز اندكی شامل چند تن از مهاجر و انصار به هزیمت رفتند. بر جای ماندگان تنی چند از خاندان خود پیامبر همچون علی ـ علیه السّلام ـ، عباس،[59] ابوسفیان بن حارث و یكی دو سه نفر دیگر بودند. ابن ابی شیبه از حكم بن عتیبه نقل می*كند: زمانی كه مردم در حنین گریختند جز چهار نفر، كسی با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند، سه نفر از بنی هاشم و یك نفر جز آنها.[60] در شعر عباس بن عبدالمطلب نیز آمده است كه ما تنها نُه نفر بودیم كه در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ماندیم و دیگران گریختند.[61] حارثه بن نعمان به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به شمارش افرادی كه گریخته بودند پرداخت! او می*گوید به زحمت تخمین زدم كه حدود یكصد نفر هستند؛ گفته*اند كه سی و سه تن از مهاجران و شصت و هفت نفر از انصار بوده*اند.[62] در اینجا زمینه جعل اخبار وجود داشته است، چه همه دو طایفه كوشیده*اند تا خود را از فراریان ندانند. به هر روی پایداری تنی چند و بازگشت شماری از مهاجران و انصار و مقاومت*شان، هوازن را به شكست كشانده، شماری از آنان به اسارت درآمدند. ام حارث كه با شویش آمده بود، لجام شتر شوهر را سخت گرفته و به او می*گفت: چرا از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می*گریزی؟ ام حارث می*گوید: دیدم عمر از كنار ما در حال گریز است. گفتم: ای عمر! این چه حال است؟ عمر گفت: قضای الهی است![63] پس از غلبه دشمن، برخی مسلمانان به قتل كودكان دست زدند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از این اقدام سخت نگران شدند. برخی مسلمانان گفتند: مگر اینان فرزندان مشركین نیستند؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: حتی بهترین شما نیز اولاد مشركین هستید (كه اكنون مسلمانان شده*اید) آنگاه افزودند: هركودكی بر فطرت تولد می*یابد تا به تدریج زبان عربی فرا می*گیرد و این پدر و مادر اویند كه وی را مسیحی یا یهودی می*كنند.[64] پیروزی آنها در حنین پس از گریز مسلمانان، تنها با حمایت الهی صورت گرفت. این نكته*ای است كه خداوند آن را تأكید كرده و در اخبار تاریخی نیز آمده است. عامل عمده فرار حضور منافقان و كفار مكه بود، كه همراه سپاه آمده و مردم را تحریك به فرار می*كردند. ابوسفیان در حال گریز مردم می*گفت:فرار اینان تا كنار دریا ادامه خواهد داشت. برادر مادری صفوان بن امیه نیز گفت: اكنون سحر باطل شد. اما صفوان او را توبیخ كرد با این دلیل كه اگر بناست كسی ارباب او باشد ترجیح می*دهد كه او اربابی قریشی باشد نه از هوازن.[65]به هر روی سپاه اسلام پیروز شد و زنی مسلمان ضمن شعری گفت: غَلَبَت خَیلُ الله خیْلَ اللاّت و الله اَحَقُّ بالثّبات [66] گذشت كه زنی نیز به دست خالد بن ولید كشته شد و به دنبال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از كشتن كودكان، از كشتن كودكان، زنان و بردگان نهی فرمود.[67] یك شاعر هوازنی بعد از آن*كه مسلمان شد. این اشعار را سرود: در روز حنین سپاه هوازن به گونه*ای جنگید كه هیچ كس اطراف رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند؛ پس از آن جبرئیل به كمك مسلمانان آمد و به دنبال آن عده*ای از ما اسیر شد. اگر جبرئیل نیامده بود، شمشیرهای ما از ما دفاع می*كردند.[68] از طایفه ثقیف كه همراه هوازی بودند هفتاد نفر كشته شدند،[69] و دیگران به سوی طائف گریختند. خداوند درباره نصرت خود به مسلمانان در آن روز می*فرماید:«خدا شما را در بسیاری از جاها یاری كرد، و در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكرتان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نداشت و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد و بازگشتید و به دشمن پشت كردید. آنگاه خدا آرامش خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكریانی كه آنها را نمی*دیدند فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و این است كیفر كافران.»[70] بحیر بن زهیر در شعری گفت: اگر حمایت الهی نبود مسلمانان شكست خورده بودند.[71] بهترین اشعار در این غزوه اشعار عباس بن مرداس است كه ابن اسحاق به تفصیل آنها را آورده است.[72] از آنجا كه مشركان هوازن زنان و فرزندان و اموالشان را به همراه آورده بودند، پس از گریزشان، همه به تصاحب مسلمانان در آمد. غنایم مزبور و اسیران به جِعرانه فرستاده شد تا بعداً میان مسلمانان تقسیم شود

 

اعلان عمومى براى سفر حج 
در سال دهم هجرت، به دستور الهى، آخرين سفر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به مكه براى تعليم حج و اعلام ولايت ائمه (عليهم السلام) آغاز شد. در اين سفر بيش از يكصد و بيست هزار نفر آن حضرت را همراهى كردند كه در شرايط آن زمان سابقه نداشت. 

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، اعلام شد همه حجاج از مكه خارج شوند و براى برنامه اى مهم در غدير خم - كه كمى قبل از محل جدا شدن كاروان‌ها بود ـ حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، سيل جمعيت به سوى غدير حركت كردند. 

اجتماع عظيم در غدير 
با رسيدن به محل موعود،فرمان توقف از سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله) صادر شد و مركب‌ها از حركت ايستادند و مردم پياده شدند و هر كس جايى براى توقف سه روزه آماده كرد.

به دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله)، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار زير چند درخت كهنسال را آماده كردند و روى درختان، پارچه اى به عنوان سايبان قرار دادند. در زير سايبان، منبرى به بلندى قامت پيامبر (صلى الله عليه و آله) از سنگ‌ها و روانداز شتران ساختند به طورى كه حضرت هنگام خطبه بر همه مردم مشرف باشند. 

هنگام ظهر، پس از اداى نماز جماعت، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر فراز منبر ايستادند و اميرالمؤمنين (عليه السلام) را فرا خواندند تا بر فراز منبر در سمت راست حضرت بايستند. قبل از شروع خطابه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر فراز منبر يك پله پائين‏تر در طرف راست آن حضرت ايستاده بودند. 

سخنرانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) 
پيامبر اكرم نگاهى به سمت راست و چپ جمعيت نمودند و منتظر شدند تا همه مردم در مقابل منبر اجتماع كنند. سپس سخنرانى تاريخى و آخرين خطابه رسمى خود را براى جهانيان آغاز كردند. با در نظر گرفتن اين شكل خاص از منبر و سخنرانى كه دو نفر بر فراز منبر در حال قيام ديده مى‏شوند به استقبال سخنان حضرت مى‏رويم كه آن را مى‏توان در يازده بخش ترسيم نمود: 

پيامبر (صلى الله عليه و آله) در اولين بخش سخن به حمد و ثناى الهى پرداختند و صفات قدرت و رحمت خداوند را ذكر فرمودند، و به بندگى خود در مقابل ذات الهى شهادت دادند.

در بخش دوم، حضرت سخن را متوجه مطلب اصلى نمودند و تصريح كردند كه بايد فرمان مهمى درباره على بن ابى طالب عليه السلام ابلاغ كنم، و اگر اين پيام را نرسانم رسالت الهى را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم.

در سومين بخش، حضرت امامت دوازده امام (عليهم السلام) را تا آخرين روز دنيا اعلام نمودند تا همه طمع‌ها يكباره قطع شود. از نكات مهم در سخنرانى حضرت، اشاره به عموميت ولايت آنان بر همه انسان‌ها در طول زمان‌ها و در همه مكان‌ها و نفوذ كلماتشان در جميع امور بود، و نيابت تام ائمه (عليهم‌السلام) را از خدا و رسول در حلال و حرام و جميع اختيارات اعلام فرمودند. 

براى آن كه هرگونه ابهامى از بين برود و دست منافقين از هر جهت بسته باشد، در بخش چهارم خطبه، پيامبر (صلى الله عليه و آله) با دست‌هاى مبارك بازوان اميرالمؤمنين (عليه السلام) را گرفتند و آن حضرت را از جا بلند كردند تا حدى كه پاهاى آن حضرت محاذى زانوان پيامبر قرار گرفت. در اين حال فرمودند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله»؛ «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين على هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار هر كس على را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و يارى كن هر كس او را يارى كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند 

سپس كمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه (عليهم السلام) اعلام فرمودند و بعد از آن خدا و ملائكه و مردم را بر ابلاغ اين رسالت شاهد گرفتند. 

در بخش پنجم حضرت صريحا فرمودند: «هر كس از ولايت ائمه (عليهم السلام) سر باز زند اعمال نيكش سقوط مى‏كند و در جهنم خواهد بود.» بعد از آن شمه اى از فضائل اميرالمؤمنين (عليه السلام) را متذكر شدند. 

مرحله ششم از سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) جنبه غضب الهى را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند: «منظور از اين آيات عده اى از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم‏پوشى از آنان هستم، ولى بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده است، و چشم‏پوشى از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست

سپس به پيشوايان گمراهى كه مردم را به جهنم مى‏كشانند اشاره كرده فرمودند: «من از همه آنان بيزارم.» اشاره اى رمزى هم به «اصحاب صحيفه ملعونه» داشتند و تصريح كردند كه بعد از من مقام امامت را غصب مى‏كنند و سپس غاصبين را لعنت كردند.

در بخش هفتم، حضرت تكيه سخن را بر اثرات ولايت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) قرار دادند و فرمودند: «اصحاب صراط مستقيم در سوره حمد شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) هستند 

سپس آياتى از قرآن درباره اهل بهشت تلاوت كردند و آنها را به شيعيان و پيروان آل محمد (عليهم‌السلام) تفسير فرمودند. آياتى هم درباره اهل جهنم تلاوت نمودند و آنها را به دشمنان آل محمد (عليهم السلام) معنى كردند.

در بخش هشتم مطالبى اساسى درباره حضرت بقية الله الاعظم حجة بن الحسن المهدى (ارواحنا فداه فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرتش اشاره كردند و آينده اى پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل الله فرجه را به جهانيان مژده دادند. 

در بخش نهم فرمودند: پس از اتمام خطابه شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با على بن ابى طالب (عليه السلام) دعوت مى‏كنم. پشتوانه اين بيعت آن است كه من با خداوند بيعت كرده ام، و على هم با من بيعت نموده است. پس از اين بيعتى كه از شما مى‏گيرم از طرف خداوند و بيعت با حق¬‌تعالى است.

در دهمين بخش، حضرت درباره احكام الهى سخن گفتند كه مقصود بيان چند پايه مهم عقيدتى بود: از جمله اين كه چون بيان همه حلال‌ها و حرام‌ها توسط من امكان ندارد با بيعتى كه از شما درباره ائمه (عليهم السلام) مى‏گيرم به نوعى حلال و حرام را تا روز قيامت بيان كرده ام. ديگر اين كه بالاترين امر به معروف و نهى از منكر، تبليغ پيام غدير درباره امامان (عليهم السلام) و امر به اطاعت از ايشان و نهى از مخالفتشان است. 

در آخرين مرحله خطابه، بيعت لسانى انجام شد. حضرت با توجه به آن جمعيت انبوه و شرائط غير عادى زمان و مكان و عدم امكان بيعت با دست براى همه مردم، فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبان‌هاى شما اقرار بگيرم

سپس مطلبى را كه مى‏بايست همه مردم به آن اقرار مى‏كردند تعيين كردند كه خلاصه آن اطاعت از دوازده امام (عليهم السلام) و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل‌هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مى‏شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوييد با جان و زبان و دستمان بيعت مى‏كنيم 

بيعت عمومى
پس از اتمام خطابه پيامبر (صلى الله عليه و آله)، دو خيمه بر پا شد كه در يكى خود آن حضرت و در ديگرى اميرالمؤمنين (عليه السلام)، جلوس فرمودند. مردم دسته دسته وارد خيمه حضرت مى‏شدند و پس از بيعت و تبريك، در خيمه اميرالمؤمنين (عليه السلام) حضور مى‏يافتند و با آن حضرت بيعت مى‏كردند و تبريك مى‏گفتند. 

زنان نيز، با قرار دادن ظرف آبى كه پرده اى در وسط آن بود بيعت نمودند. به اين صورت كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) دست مبارك را در يك سوى پرده داخل آب قرار مى‏دادند و در سوى ديگر زنان دست خود را در آب قرار مى‏دادند. 

وقايع سه روز در غدير 
در طول سه روز توقف در غدير، پس از ايراد خطابه چند جريان به عنوان تأكيد و به نشانه اهميت غدير به وقوع پيوست كه شرح آن چنين است:

پيامبر (صلى الله عليه و آله) در اين مراسم، عمامه خود را ـ كه «سحاب» نام داشت به عنوان افتخار بر سر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار دادند.

حسان بن ثابت از پيامبر (صلى الله عليه و آله) درخواست كرد تا در مورد غدير شعرى بگويد، و با اجازه حضرت اولين شعر غدير را سرود.

جبرئيل عليه السلام به صورت انسانى ظاهر شد و خطاب به مردم فرمود: «پيامبر براى على بن ابى طالب عهد و پيمانى گرفت كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى‏زند

مردى از منافقين گفت: «خدايا اگر آنچه محمد مى‏گويد از طرف توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست.» در همين لحظه سنگى از آسمان بر سر او فرود آمد و او را هلاك كرد، و اين معجزه غدير تأييد الهى را بر همگان روشن كرد. 

پس از سه روز مراسم پر شور غدير پايان يافت، و آن روزها به عنوان «ايام الولاية» در صفحات تاريخ نقش بست. مردم پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينان آن حضرت تا روز قيامت، راهى شهر و ديار خود شدند. خبر واقعه غدير در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و خداوند بدينگونه حجتش را بر همه مردم تمام 


نظرات شما عزیزان:

منتظر
ساعت22:43---5 اسفند 1393
آره کاش

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






فدکی ها
ABOUT

به وبلاگ ما خوش آمدید
CATEGORIES
TAGS
..DAILY..
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
وبلاگ های فعال ایرانی
عشق بانمک
یه وبلاگ جالب و خنده دار
وب نامه مطهر
همفکری با دکتر شریعتی
حدیث
ردیابی ماشین
حمل هوایی ماینر از چین
لیزر دوچرخه
هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

سلام خوش اومدین لینکمون کنید اگه دیدیم لینکمون کردید به طور خودکار لینک میشید.  با ارزوی موفقیت





OTHER

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 6458
تعداد مطالب : 86
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1



قالب وبلاگ | ابزار پیام نگار

قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار
دریافت کد خداحافظی ;